ماجرای زنی که پای سفره سوداگر مرگ نشست

حسرت آغوش فرزند

سالهاست خواب جگر گوشه اش را می بیند و حسرت یک لحظه در آغوش گرفتن او را دارد . فکر پسر ۱۰ ساله اش که از سه سالگی او را ندیده  بی تابش کرده و هر دم و هر لحظه در خیالش دست نوازش بر سرش می کشد . در واقع مواد مخدر، دزد بچه […]

سالهاست خواب جگر گوشه اش را می بیند و حسرت یک لحظه در آغوش گرفتن او را دارد . فکر پسر ۱۰ ساله اش که از سه سالگی او را ندیده  بی تابش کرده و هر دم و هر لحظه در خیالش دست نوازش بر سرش می کشد . در واقع مواد مخدر، دزد بچه اش شد و او را از هستی ساقط کرد .

حالا زن جوان  ۷ سال است که شب ها در رویا  جگر گوشه اش را در آغوش می گیرد و گاهی پریشان حال از خواب می پرد و دوباره به گوشه ای خیره می شود تا خوابش ببرد وپسرش را دوباره در آغوش بگیرد.

دخترک سن و سالی چندانی  نداشت که سر سفره عقد مردی می نشیند که نه مهری بر دل دارد و نه مسولیت سرش می شود و تنها هنرش لاابالی و سوداگری است.

مرد خانواده پرخاشگر و شکاک است این هم حاصل دوستی اش با مواد صنعتی است که مدام بر اسب توهم می نشست و بر تن رنجور زن جوان تازیانه می تاخت.

زن لاغر اندام و پژمرده از نیش مواد و غم دوری فرزندش چادر روی سرش را مرتب می کند و با لحن کم فروغی می گوید: شوهراولم آدم بد دل و دست بزنی بود .

کارش هم خلاف و فروشنده مواد صنعتی بود که هم خودش مصرف می کرد و هم ریه مصرف کنندکان را پر از دود و دم  می کرد.

زن خوش خیال به هوای اینکه همسرش را بند زن و زندگی کند تصمیم می گیرد بچه دار شود اما این خیال پوچ است.

مرد خانواده بعد از اینکه صاحب فرزند می شوند نه تنها اخلاق و رفتارش درست نمی شود برعکس بر تبل خلاف ‌کاری هایش به بهانه تامین هزینه زندگی می کوبد و سعی می کند زن جوانش را هم وارد گود سوداگری کند  که ابتدا همسرش مقاومت می کند.

زن جگر سوخته می گوید: وقتی شوهرم‌ پیشنهاد همکاری برای جابجایی و حمل مواد به من داد دست رد به سینه اش زدم اما او با ترفند دیگری من را اسیر خواسته های شیطانی اش کرد.

روزی که شوهرم داخل خانه در حال مصرف کریستال بود  با چرب زبانی من را خام کرد تا با او چند دود میهمان شوم که همین کار من را داخل باتلاق و منجلاب افیون انداخت و از هستی ساقط شدم.

زن جوان بعد از مصرف مواد صنعتی انگار زیر دندانش مزه می کند ودیگر بعد از آن خود داوطلب پای بساط شوهرش می نشیند و ریه هایش را با دود غرق می کند.

بعد از این ماجرا مرد خانواده از زن جوانش برای رد گم کنی می خواهد که از طریق بلعیدن مواد صنعتی اقدام به قاچاق مواد از استان مرزی به زاد گاهشان کند که زن جوان هم به اجبار وارد بازی دو سر باخت همسرش می شود و بارها تا مرز دستگیری و حتی مرگ می رسد.

او می گوید: یک بار حدود نیم کیلو کریستال را در یک شهر مرزی بلعیدم و به سلامت تا خانه و کاشانه مان رساندم که قبل از اینکه بتوانم همه مواد را از شکمم خارج کنم مقداری مواد داخل شکمم باز شد و بیهوش شدم.

مادر و شوهرم از ترس اینکه مبادا دستگیر شوم من را بیمارستان نبردند و چند روز با مرگ و زندگی دست و پنجه نرم کردم تا حالم بهتر شد .

بعد از آن هر بار که با همسرم مواد صنعتی مصرف می کردیم او دچار توهم می شد و به من تهمت ناروا و ارتباط نامشروع با دوستانش می زد و بعد از آن به جان من می افتاد و با کابل برق و کمربند به جانم می افتاد تا از رمق می افتاد و دست بر می داشت.

حتی یک بار با یک جسم نوک تیز به شدت به من آسیب زد و چند روز مهمان تخت بیمارستان شدم .

دیگر زندگی برایم جهنم شده بود و فقط امیدم تنها فرزندم بود که به خاطر او و نگه داشتن او در آغوش خودم تحمل می کردم. زن جوان بعد ازهر بار  زیاد روی در مصرف مواد دچار توهم می شود و دست به خود زنی و حتی خودکشی می زد و هر بار توسط همسرش نجات می یافت.

زن غم زده و پریشان حال می گوید : چند بار دست به خودکشی زدم. یک بار مقدار زیادی قرص خواب خوردم و بار دیگر رگ دستم را زدم و چند بار این ماجرا را تکرار کردم و هر بار هم توسط شو هرم نجات پیدا کردم.

شوهرم خیلی آزار و اذیتم می داد و کتکم می زد و بینی ام چند بار شکست و برای رهایی از غم واندوه هر بار بر مصرف مواد صنعتی می افزودم‌.

این ماجرای آزار واذیت مرد زورگو مدتی ادامه پیدا می کند تا اینکه روزی حین حمل مواد مخدر دستگیر و زندانی می شود و زن جوان از این فرصت استفاده می کند و با گرفتن طلاق از دستش خلاص می شود اما این پایان زندگی غم انگزیش نیست و بلایی به مراتب بیشتر بر سرش آوار می شود.

زن جوان می گوید: بعد از طلاق از همسرم به خاطر اعتیادم پناهی نداشتم و با پسر سه ساله ام بی سرپناه شدم. بیکاری ،اعتیاد و هزینه بچه و زندگی بد جوری به من فشار می آورد تا اینکه به خاطر شرایط بد اقتصادی و اعتیادم با شکایت خانواده همسر و خودم سرپرستی تنها فرزندم را از من گرفتند و از طریق بهزیستی به یک خانواده بی اولاد دادند ودیگر از آن روز به بعد هرگز پسرم را ندیدم.

مدتی بعد از این اتفاق تلخ زن جوان که با کمک کمپ اعتیادش را ‌کنار می گذارد ازدواج مجدد می کند تا شاید این بار به زندگی ویرانش سر وسامانی بدهد اما دوباره با اعتیاد شوهر دومش این آرزو هم بر باد می رود و دوباره بر مدار دود و دم می چرخد و هر روز در باتلاق  اعتیاد گر فتار می شود. زن جوان بعد از ازدواج مجددش نیز زندگی اش ساحل آرامش به خود نمی بیند و اینگونه تعریف می کند: بعد از ازدواج مجدد همسرم  با اعتیادش دوباره سیل وارد زندگی ما کرد و ویران کرد.

می خواستم غم از دست دادن پسرم را با  در آغوش گرفتن بچه دیگری  سبک کنم که این بار به خاطر اعتیاد هر دو این اتفاق بعد از گذشت یک سال از زندگی مشترکمان نیفتاد.

هر شب تصویر پسرم که سه ساله اش بود جلوی چشمانم ظاهر می شود و خواب را از چشمانم می دزد. نمی دانم الان پسرم ‌کجاست و با چه کسانی زندگی می کند و روی خوش می بیند یا او هم هر شب کابوس می بیند.

۷ سال است خبری از پسرم ندارم و کسی هم سراغی از او به من نمی دهد و هر شب در رویا  او را در آغوش می گیرم وبرایش قصه تعریف می کنم و نوازشش می کنم. مواد و اعتیاد خانمانسوز هم جگرم را سوزاند و هم زندگی ام‌ را از هستی ساقط کرد. الان منتظر بیرون رفتن از کمپ هستم تا این بار  یک با برای همیشه دور مواد و دود ودم را خط بکشم تا دوباره روشنایی نور و امید را در زندگی ام تجربه کنم.