نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
زندگی نکبت بار من از روزی شروع شد که شوهر نامردم برای تسکین دردهای من پس از تصادف بدون این که من خبر داشته باشم مواد داخل چای ام حل می کرد. این صحبت های زنی است که دچار اعتیاد شدید به انواع مواد مخدر شده است و طی سال های گذشته زندگی نکبت […]
زندگی نکبت بار من از روزی شروع شد که شوهر نامردم برای تسکین دردهای من پس از تصادف بدون این که من خبر داشته باشم مواد داخل چای ام حل می کرد.
این صحبت های زنی است که دچار اعتیاد شدید به انواع مواد مخدر شده است و طی سال های گذشته زندگی نکبت باری را در پاتوق های مختلف تجربه کرده است اما هم اکنون امیدوار است برای آخرین بار بتواند در کمپ ترک اعتیاد به این بدبختی پایان دهد و فرزند دلبندش را دوباره به آغوش بکشد.
او که دچار خشونت های بسیار از سمت شوهر نخستش قرار گرفته است تعریف می کند. حدودا ۲۰ ساله بودم که پای سفره عقدی جوانی نشستم که به عنوان کارگر ساختمانی به خواستگاری من آمد اما پس از ازدواج فهمیدم او قاچاقچی مواد است نه یک کارگر ساختمانی. با این که او به من دروغ گفته بوده اما من همه تلاشم را به کار گرفتم تا او را از این کار منصرف کنم ما هربار بحث و جدل ما با کتک کاری تموم می شد.
جنگ و جدل ما سر این ماجرا هر روز بیشتر می شد تا این که روزی من حین سوار شدن در یک تاکسی تصادف کردم و دست و پایم شکست. پس از مرخصی از بیمارستان شوهرم که انگار مهربان شده بود برای من خودش چایی می آورد. من با چایی های همسرم آرام می شدم غافل از این که او برای آن که من دست از سر کار او بردارم هر بار در چایی ام مواد مخدر حل می کرد تا معتاد آن شوم. متاسفانه این اتفاق افتاد و من در دام اعتیاد گرفتار شدم.
در این حین بود که متوجه شدم باردار هستم و با به دنیا آمدم فرزندم امیدوار شدم همسر سر عقل بیاد و دست از کارهایش بکشد. اما فایده ای نداشت او هر روز بد اخلاق تر از قبل می شد و همزمان اعتیاد من هم بیشتر.
روزی من به شدت از دست همسرم کتم خوردم و تصمیم گرفتم که به خانه پدرم برود و این شد پایان زندگی مشترک ما.
پس از آغاز زندگی مجدد در خانه پدری ، خانواده ام تلاش کردند تا من را با بستری در کمپ ترک دهند اما هر بار پس از بازگشت به خانه دوباره به سراغ مواد می رفتم تا این که خانواده ام از دست من و من از دست آن ها خسته شدم و از خانه بیرون زدم.
بدبختی ها من از آن روز به بعد بیشتر و بیشتر شد چرا که دیگر کسی نبود به من برای ترک اعتیاد کمک کند. من که دیگر از عهده مخارج زندگی و اعتیادم بر نمی آمدم شروع به خرید و فروش مواد کردم.
پس از مدتی با توجه به سود خوب فروش شیشه شروع به خرده فروشی آن کردم اما بارها سرم کلاه رفت تا این که تصمیم گرفتم خودم مصرف کننده شوم تا بتوانم شیشه اصل را از قلابی تشخیص دهم. با اعتیاد من به مواد مخدر صنعتی روزگارم سیاه تر شد تا جایی که رو به مصرف هروئین نیز آوردم. پس از مدتی کارقاچاق با یک مرد قاچاقی و معتاد مثل خودم وارد رابطه شدم و با او ازدواج کردم. پس از ازدواج مجدد روزی هر دوی ما تصمیم گرفتیم که دیگر به این زندگی خفت بار پایان دهیم و به همین دلیل دوباره پا در کمپ گذاشتم با این امید که بتوانم این بار پاک پاک شوم. دلم خیلی برای فرزندم تنگ شده است و یاد او به من برای ترک اعتیاد انگیره می دهد تا بتوانم یک بار دیگر او را در آغوش بکشم.
ارسال دیدگاه
قوانین ارسال نظرات