ماجرای فرار یک دختر نوجوان از خانه

طناب پوسیده خواهر

۵ سال از روزی که با طناب پوسیده خواهرش از خانه فرار کرد می گذرد. دختر ۲۰ ساله پس از دستگیری در پارک و پاک شدن از اعتیاد تصمیم گرفته تا دوباره به آغوش خانواده برگردد اما هزاران دلهره دارد که آیا آغوش خانواده برای او باز است. ۱۵ ساله بود که با صحبت های […]

۵ سال از روزی که با طناب پوسیده خواهرش از خانه فرار کرد می گذرد. دختر ۲۰ ساله پس از دستگیری در پارک و پاک شدن از اعتیاد تصمیم گرفته تا دوباره به آغوش خانواده برگردد اما هزاران دلهره دارد که آیا آغوش خانواده برای او باز است. ۱۵ ساله بود که با صحبت های خواهر نا خواهرش از خانه اش فرار و به لانه فساد خواهر و مرد همراهش رفت.

دختر نادم تعریف می کند: نوجوان بودم و خام و از دوری خواهرم که همدم و هم بازی من بود بسیار افسرده و غمگین بودم. من به خواهرم خیلی وابسته بودم و نمی توانستم دوری او را تحمل کنم. از طرفی پدر و مادرم را مقصر فرار خواهرم از خانه می دانستم. با لجبازی های من با پدر و مادرم رابطه ما هر روز بدتر می شد تا این که با پیشنهاد یکی از دوستانم برای رهایی از غم و غصه شروع به خوردن قرص های روان گردان کردم.

خیلی زود من به این قرص ها اعتیاد پیدا کردم طوری که پدر و مادرم فهمیدند و تمام تلاش شان را به کار گرفتند تا من را از این چاهی که برای خودم کنده بودم خلاص کنند اما من به جای پذیرفتن تلاش های خیرخواهانه پدر و مادرم گول حرف های خواهر فراری ام را خوردم. من پنهانی با خواهرم تلفنی در ارتباط بودم و یک روز با وسوسه های شیطانی او راهی خانه اش شدم و با طناب پوسیده اش خودم را به درون چاهی انداختم که خارج شدن از آن آسان نبود. او در آن خانه همراه مردی زندگی می کرد که خانه اش را تبدیل به پاتوق افراد فاسد کرده بود و پس از مدتی فهمیدم که از من انتظار دارد برای کسب درآمد …  .

وقتی متوجه نقشه پلید آن مرد شدم از خانه زدم بیرون . حیران و سرگدان بودم تا این که با پسری آشنا شدم تا به خودم آمدم دیدم در پاتوق او ساکن شدم . اعتیاد من به قرص هر روز بیشتر می شد و در این میان به دیگر مواد مخدر هم اعتیاد پیدا کردم . پسری که با او سر می کردم به من وعده ازدواج داده بود اما پس از سوء استفاده های بسیار روزی من را ترک کرد و با دختری دیگر ازدواج کرد.

بعد از آن روزهای سیاه من سیاه تر شد. من با آن پسر به عنوان زن و شوهر خانه ای را اجاره کرده بودیم و وقتی صاحب خانه فهمید من تنها شدم عذر من را خواست. با این اتفاق بیش از گذشته به سمت اعتیاد رفتم تا این که یک روز به دلیل مصرف زیاد از پله ها افتادم و پایم شکست. بعد از بردن من به بیمارستان و درمان آن هنگام حضور در پارکی توسط مأموران دستگیر و به کمپ منتقل شدم . من حالا پاک پاک شده ام و با عبرت گرفتن از گذشته ام می خواهم دوباره به خانه پدری ام بروم. من خیلی دلم برای آن ها تنگ شده است اما نمی دانم با این همه آبرو ریزی که کرده ام پدر من را می پذیرد؟